عمر من !
مثل پت پت کردن شمعی بود
که رفته رفته خاموش میشد
قلب من
دیشب !
جان در می آمد از روحم
بال و پر زنان !
شاید یک ثانیه هم نشد
شاید کمتر !
آنقدر خسته بود شانه هایم
که انگاری خوابی گران ربوده بودم
از حساب بی کتاب زندگی !
صبح که در آینه میدیدم خودرا
چشمهایم مست مست بود
از یک قطره شراب تلخی که
چشیده بودم از دستان مرگ
تنها یک دم !
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۳:٤٤ ب.ظ ; ۱۳٩۱/٩/۱٠